۱۳۹۱ اسفند ۵, شنبه



مخفی بدخشی
این زن نامدار(شاد بیگم) نام داشته به (سید نسب)  و (مخفی بدخشی) مشهور بود. در سال ١۲۵۵ هجری شمسی در فیض آباد مرکز ولایت بدخشان چشم به جهان گشوده است. پدرش (میر محمود شاه) از خاندان امرای بدخشان و شخصیت فاضل، عالم و ادیب بوده،
در دوره ای دوم حکومت (امیر شیر علی خان) حاکم محلی آنجا بود. در زمان حکومت (امیر عبدالرحمن خان) به جرم طرفداری و وابستگی به امیر سابق به تاشقرغان تبعید گردید.
(مخفی) یک و نیم سال عمر داشت که پدرش وفات یافت. از آن پس برادر بزرگ او (میر محمد شاه غمگین) سرپرستی فامیل را به عهده گرفت. نامبرده که شخص ادیب و شاعر بود از همان خورد سالی و کودکی در تربیه  و پرورش (مخفی) توجه خاصی به خرچ داده علوم متداوله دینی را به او آموخت. (مخفی) نظر به ذوق و علاقه شایان به علم و ادب تا آخر عمر به مطالعه و تدریس پرداخت.
(مخفی) هشت ساله بود (غالباَ در سال ١۲۶٣ هجری شمسی) که با فامیل اش به اساس فرمان (امیر عبدالرحمن) جبراَ از تاشقرغان به کابل و از آنجا به کندهار فرستاده شد.
(مخفی) مدت بیست سال با خانواده اش در کندهار در حالت تعبید زندگی پُر از رنج و الم را سپری نمود. موصوفه در همین مدت زمان در کنار تحصیلات عالی علوم دینی (حدیث، فقه ، تفسیر و .....) به اساس ذوق  عالی ادبی  که داشت علوم و فنون شعرای پیشین را نیز مطالعه نمود. (مخفی) در همین زمان با شاعر نامور دری (زیب النسا) و اشعارش نیز آشنا شد که تاثیر زیادی بر او گذاشت.
وقتی (امیر حبیب الله) بعد از وفات پدرش به تخت پادشاهی جلوس نمود سلسله بازگشت کسانیکه بخارج یا داخل کشور ازیک محل به محل دیگر تبعید شده بودند، آغاز شد. در سال ١۲٨٠ هجری شمسی مطابق ١٩٠١ میلادی خانواده مخفی نیز از کندهار به کابل آمد. اما به آنها اجازه برگشت به زاده گاه شان یعنی بدخشان داده نشد و جبراَ به کابل در منطقه (علی آباد) مسکن گزین شده و تقریباَ مدت ١۶ سال را در این محل تحت نظارت حکومت سپری نمودند.
در این هنگام در مرکز کشور یعنی کابل تحریک های سیاسی و ادبی به میان آمده بود. جنبش سیاسی مشروطه خواهان به مراحل تکمیل و اوج خود رسیده بود و جنبش ادبی نیز به سرپرستی (علامه محمود طرزی) نشر جریده (سراج الاخبار) و یک تعداد فعالیت های نشراتی دیگر را به وجه احسن آن به پیش میبرد. در این موقع آوازه شاعری (مخفی) که از توانمندی ادبی و ذوق عالی برخورادر بود به دور و نزدیک و خاصتآَ به حلقه ادبی پخش شده بود. با وجود سانسور محدویت و قیودات حکومت وقت بازهم اشعار انگشت شمار (مخفی) به جریده سراج الاخبار راه پیدا کرده و از این طریق به دوستداران و علاقمندان ادب میرسید.
در عصر امانی در سال ١۲٩۸ هجری شمسی مطابق ١٩١٩ میلادی در پی تعغیرات قابل ملاحظه ایکه در سیاست داخلی و خارجی کشور بمیان آمد، دوره ای اختناق نیز به پایان رسید. همچنان در زندگی اجتماعی در عرصه های مختلف تعغیرات قابل ذکر و قابل ستایشی به میان آمده، خانواده (مخفی) از جانب حکومت مورد عفو قرار گرفت و اجازه برگشت به زاده گاهش را دریافت نمود.
همان بود که درسال ١٣٠٠ هجری شمسی (مخفی) بعد از ۴۵ سال زندگی ای پُر از درد و رنج تبعید دوباره عازم بدخشان شد و در پنج کیلومتری شمال غرب شهر (فیض آباد) در قریۀ (فرموزی) مسکن گزید.
در جریان این سالها که ایام کهولت و کهنسالی او را تشکیل میدهند، ادیبان و شاعران معروف چون (استاد خلیل الله خلیلی)، (حبیب نوابی) و دیگران به ملاقاتش به بدخشان میرفتند.(مخفی) همچنان با برخی از شاعران و ادبای دیگر نیز مکاتبات و مراودات داشته و چنین به نظر میرسد که زندگی این زن نامدار با جهان ادب ارتباط عمیقی داشته است.
(شاه مراد بخشی) منشی یا دبیر (مخفی بدخشی) در نامه ایکه در سال ١٣۲۶ هجری شمسی عنوانی نوسیندۀ معروف (جبیب نوابی) نگاشته، مینوسید " (مخفی) ترک تمام هوا و هوس دنیوی کرده و به جز تلاوت قرآن عظیم الشان مطالعه و قلم، کاری ندارد. هر آنچه در زمین و از دارایی برایش میرسد همه را بنام خدا به مسافرین، بیماران، بیچاره گان و مساکین میدهد و از حدود سی سال به این طرف این روش را برگزیده است".
(مخفی بدخشی) یک زن عالم، فاضل و ادیب عصر خود بود که دانش، فصاحت و قوه بیان عالی ادبی و ذوق شاعرانه او از لابلای اشعارش پیداست. در اشعار او دو ویژه گی را به صورت عام میتوان دید. یکی آن مبین زندگی پُر مشقت تبعیدی، درد و رنج والم و یاد دوستان و خویشاوندان اوست و بخش دوم منعکس کننده ای روز های واپسین زندگی او که با انواع و اقسام اشعار اخلاقی، تصوفی و عرفانی زینت یافته است.
(مخفی) پند های شیرین و سخنان جالبی دارد. بصورت عمده زبان شعری اش روان و از فصاحت و بلاغت کامل برخوردار است.
این زن نامور در سال ١٣٨٣ هجری قمری مطابق ١٣۴۲ هجری شمسی بروز سوم ماه مبارک رمضان چشم از جهان فانی فروبست. اشعار و منتخبات او بنام (دیوان مخفی) به کوشش و اهتممام (حبیب نوابی) چاپ و به دست نشر سپرده شده است که اکنون بسیار نادر و کم پیداست.
در اینجا پارچه شعری از او بطور نمونه تقدیم میگردد.

آیین محبت

بُریدم از همه تا باغمت همخانه گردیدم
زجان و تن ملول و زخُرد بیگانه گردیدم
تو تا افروختی شمع جمال خویش، من از سر
گرفتم دل به کف، گرد تو چون پروانه گردیدم
مجو زاهد تجلی خدا را جز دل عاشق
که من بسیار گرد کعبه و بتخانه گردیدم
چه پُرسی نا صحا! از نشۀ کیفیت عشقم
بیاد چشم خواب آلوده ای افسانه گردیدم
چو سنجیدم بمردم رسم و آئین محبت را
به دشمن آشنا و ز آشنا بیگانه گردیدم
نمیباشد در این بازار صراف سخن (مخفی)
چه حاصل گر سخن را گوهر یکدانه  گردیدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر