۱۳۹۱ اسفند ۱۹, شنبه

صنایع مستظرفه در افغانستان



صنایع مستظرفه در افغانستان

نوشتۀ استاد عبدالغفور برشنا




حفریاتی که در جریان ٣۵ سال اخیر در ناحیه (هده) در هشت کیلومتری جنوب جلال آباد، جائی که آن را (هیوان تسنگ) زوار چینی بنام (هیلو) وعلاقه آن را به اسم (نگارا هارا) یاد نموده صورت گرفته است از یک طرف و مجسمه های بامیان
که در ماخذ پهلوی بنام (بامیکان) نیز یاد شده و در ماخذ چینی ها به نام های مختلف از قبیل (فون ین ـ فون نیتا) نامیده میشود و به فاصله یک صد و پنجاه کیلومتری شمالغرب کابل واقع شده است.

از طرف دیگر، و بالاخره حفریات و کاوش های که در (بگرام ـ شترک) و غیره جا ها به عمل آمده، همه ثابت میسازند که فن هیکل تراشی و نقاشی در افغانستان در قرون دوم و اول بعد از میلاد به منتهای ترقی و اعتلای خود رسیده بوده است.
شبهه ای نیست که بعد از رسیدن یونانی ها طرز و اسلوب هیکل تراشان آن ملک، خصوصاَ روش بهترین استادان یونانی چون (یسپ) نفوذ و تاثیر بارزی در فن هیکل تراشی این خطه نمود. شاهد این مدعا تصاویر ارباب انواع در روی مسکوکات یونانی ـ باختری میباشد که از نقطۀ نظر زیبایی و محاسنی حتی ضرب خود یونان آن عصر نیز به قشنگی آن نبوده، علمای فن به این عقیده میباشند که دست استادان باختری در آن دخالت زیادی داشته است.
بهرحال مظاهر این مدرسۀ صنعتی از سواحل چپ اکسوس (آمو دریا) خیلی زیاد بدست آمده است. پروفیسور (هر تفیلد Herzfeld) این مکتب را مبدا صنعت بودایی و صنایع مستظرفۀ مرکزی و صنعت دوره های (پارتی، کوشانی و ساسانی) میشمارد. این مدرسه در افغانستان رو بترقی میرفت و به همه جا عمومیت یافته بود که آئین بودایی با فلسفه  داستان ها و قصص خود وارد کشور شد و هیکل بودا، که هیکل تراشان هندی از ساختن آن خودداری میکردند، توسط هنرمندان افغانستان تراش گردید. در اثر تماس مکتب هیکل تراشی یونانی ـ باختری افغانستان و افکار مذهبی ویدایی یک مدرسه جدید بنام (گریکوپودیک) در آریانا بوجود آمد و (گندهار) به مهمترین کانون نشو نمای این طرز و اسلوب مبدل گشت که شواهدی بدست آمده از (هده) و (تاکسیلا) این امر را به صورت واضح ثابت و روشن میسازد. در (هده) که (هیوان تسنگ) آنرا به نام (هیلو) یاد میکند به تعداد کثیر سرهای گچی (بودا) و (بودی زاتوا) ارباب انواع فرعی (شیاطین) راهب ها و نذر دهنده گان بدست آمده که کلیسکون بینظیر آن در موزۀ کابل موجود میباشد. مدرسه (گریگو پودیک) در قرن اول قبل از میلاد ظهور کرد.
صنعتگران ماهر آن زمان با حفظ اسلوب و طرز باستانی و کلاسیک خود شیوۀ یونانی را به چنان مهارت و قشنگی در چهره و اندام مجسمه ها بکار بردند و از چهرۀ دماغ کشیده (اپولو) و لب های گره دار (ادونس) در پیکر بودا افزودند که آن را تماماَ از خود ساختند و از محاسن آن استفاده کردند. بدون اینکه اسلوب و سبک و شیوه خود را از دست بدهند از موهای پیچ و خم دار یونانی که به صورت نامرتب به هرطرف زنگوله زده و گره اندر گره به اطراف سرریخته بود شکلی را بوجود آوردند که با دو قوس جسور از وسط پیشانی، به تعقیب دو کمان هلال مانند ابرو تا حصه شقیقه پیروی میکند. همچنین پیچ و خم آن به صورت مرتب مانند شعاع سیال از وسط پیشانی شروع و موج زنان به تمام اطراف سر تقسیم میگردد.
بالاخره صنعتگران ما به این فکر افتادند تا قدرت و مهارت شان را که از ایمان و عقیده سرشار در مذهب سرچشمه گرفته بود برای نسل های آینده به ودیعت [امانت] گذارند و طوری آن را بکار برند که دست آسیب روزگار در دامان آن نرسیده و چون اهرام مصر و دیوار چین در مقابل عوارض و شداید ارضی و سماوی پنجه داده مقاومت ورزند. بنابرین باوجود عدم موجودیت وسایل تخنیکی امروزی،  قلب  کوه را شگافتند و در آن رواقی به بلندی پنجاه و هشت متر و عمق بیست و سه متر حفر کردند. در وسط این رواقِ محرابی هیکل پنجاه و سه متری بودا را تراشیدند. به این هم اکتفا نکرده و به فاصله  پنجصد و شصت متری دوباره این عمل را تکرار نموده و هیکلی بلندی، معکوس عدد بودای اول یعنی سی و پنج متر را ساختند.
راجع به این دو نکته که آیا کدام یک از این دو هیکل ها اول ساخته شده اند و یا این که مقصد از بلندی ۵٣ و ٣۵ متر که اعداد جای خود را عوض میکنند چه بوده است، بدبختانه سندی در دست نیست.
از یاد داشت های زوار چینی  چنین استنباط میگردد که یک یا هر دو دست های این پیکر عظیم در حصۀ آرنج با بازو مربوط نبوده بلکه با ریسمان ها در عقب هیکل آن، که در حال حاضر هم مشهود است اتصال داشته و سر این ریسمان ها در عقب هیکل مخفی از انظار بوده است. در وقت دعا این ریسمان ها کش گردیده دست و یا دست های بودا از جای ناوه مانندی که اکنون نیز دیده میشود بلند میگردید و امکان دارد دست ها از آرنج تا نوک انگشتان به سبب قلت وزن از چوب و یا فلز ساخته شده بوده باشد.
همچنان روایت گردیده است که رنگ یکی از این دو هیکل قرمز و دیگری سبز بوده و در تاریخ بنام (سرخ بت) و (خنگ بت) نیز یاد شده است. رنگ لعابی که در هر دو پیکر استعمال گردیده با ریزه های (اسبستوس  Asbestos) و یا (برک) خمیر گردیده بود و چون روی هر دو هیکل به طرف شرق واقع گردیده لذا اولین شعاع تابناک آفتاب در وقت صبح قبل از این که دره سر سبز و با طراوت بامیان را روشن نماید بربالای این دو هیکل بزرگ تابیده و هر دو را چون دو پاره  نوری ملَوَن [رنگارنگ] به تلالو [درخشش] میآورد.
سقف و دیوار های هر دو رواق که برخی از حصص آن هنوز هم باقیست با قشنگترین صحنه های رقص و حرکاتِ موزون تزئین گردیده است. استادان ما هر و زبر دست آن عصر رنگ های را در این نقوش بکار برده اند که باوجود سپری شدن عمر ها و قرن ها باریدن برف و باران های متعدد، تکان های زلزله و وزیدن باد ها هنوز هم چون روز اول در مقابل چشم ما جلوه میکند و اندکی نقض و عیبی در آن دیده نمیشود.
هرچند در دوره ای اسلامی هیکلتراشی منع گردید مگر با آنهم صنعتگران ما از پا نه نشسته لیاقت و استعداد خود را بیشتر در حصه مینیاتور و تذهیب " نقوش برجسته سنگی و گچی" شبکه بندی های هندسی، طرح ابنبه مساجد و مزارات، "خطوط کوفی ثلث" نستعلیق و نسخ، ترکیب اشکال به صورت روزت ها بکار بردند که شاهد آن مسجد خواجه محمد پارسا در بلخ، مصلا (منارها) و مسجد جامع هرات، منار غزنی، طاق بُست و یا حفریاتی که در لشکرگاه بجوار بُست از طرف پروفیسور (شلوم برژی ) به عمل آمده، میباشد که از مهارت و چیره دستی استادان دوره غزنویان و تیموریان در افغانستان حکایت میکند.
در سال ٨۴۴ هجری ستاره درخشانی در فضای صنعت افول نمود و کودکی بنام کمال الدین در هرات تولد گردید. این کودک از طفلی عشق و علاقه خاصی در تذهیب داشت.
روزی امیر نظام الدین علی شیرنوایی استعداد او را در فن نقاشی دید و سعی بلیغ در پرورش اش مبذول داشت. چندی نگذشت که آوازه ای شهرت این کودک نابغه بهر طرف منتشر گردید.
مولانا هاتفی که از معاصرین او میباشد ضمن داستانی که به قلم استاد بهزاد نقاشی گردیده بود در (تیمور نامه) خود او را چنین ستوده است :
نگارنده نقاش بهزاد دست     سریر سخن را چنین نقش بست
برخی از مورخین را عقیده بر این است که شرف الدین پدر کمال الدین بهزاد از اهالی کاپیسا (کوهستان امروز) و از باشنده گان (بهزاردی) که در قدیم شراب انگور آن شهرت خاصی داشت و امروز سرکه آن به نام سرکه بهزادی معروف است بوده و استاد هرات، (بهزاد) اسم کُنیت پدر را بالای اسم خود گذاشته بوده است.
اولین تاریخی که در آن از استاد بهزاد ذکری رفته و صاحب آن نیز با خودش هم عصر بوده (حبیب السیر) نوشته (غیاث الدین خواند میر) است که او را پرورش یافته امیر علی شیر نوایی و به التفات بی پایان سلطان حسین میرزا نسبت داده اند.          
آن طوری که (حبیب السیر) میگوید و آقای (کریستی ویلسن) نیز آنرا تائید میکند بعد از انهدام سلطنت سلطان حسین بایقرا که مربی و ولی نعم دوم استاد بود بهزاد در ٩١۶ نقاش دربار هرات بوده شهرت بسزایی داشت. در همین سال شاه اسمعیل صفوی، بهزاد و یکعده نقاشان دیگر را با خود به تبریز بُرده، شاه اسمعیل آنقدر لطف و مرحمت نسبت به او مرعی میداشت و آنقدر او را دوست میداشت که بار ها میگفت "من او را با نصف مملکت معاوضه نمی کنم".
بهزاد تا سال ٩۲٨ باوجود این که عمرش به ٨۴ سال رسیده بود در تبریز بکار خود ادامه داده و ریاست کتابخانه سلطنتی را که در حقیقت یک دارالفنون هنرهای زیبا در بخش های مینیاتور و خطاطی بود برعهده داشت.
(رنه گروست René Grousset) مورخ فرانسوی راجع به مکتب بهزاد در تبریز و قرب عزت او در نزد شاه اسمعیل چیز های مینویسد. بهزاد پس از فوت شاه اسمعیل در ٩٣٠ هجری با وجود کهولت سن موقعیت و محبوبیت خود را از دست نداده در دربار (طهماسب صفوی) به همان اقتدار و احترام سابق خود باقیمانده و به شاه موصوف درس نقاشی میداد.
بهزاد بعد از یک عمر طولانی و حیات آبرومندی که از ابتدا تا انتها مملو از افتخارات بود در سال ٩۴۲ به عمر ٩۸ سالگی وفات یافت.
قطعه ذیل از امیر دوست هاشمی همعصر طهماسب و بهزاد سروده شده است:
وحید عمر بهزاد آن که چون او               ز بطن مادر ایام کم زاد
اجل چون صورت عمرش بپرداخت        فضا خاک وجودش داد بر باد
زمن صورتگری تاریخ پرسید              بدو گفتم جواب از جان ناشاد
اگر خواهی که تاریخش بدانی              نظر افگن بخاک قبر بهزاد
بعد از بهزاد اگر چه نقاشان و مینیاتور سازان در افغانستان به کثرت آمده و آثاری نیز از آنها در کنج و کنار مملکت دیده میشود مگر شهرت و نامی از ایشان باقی نمانده. تا این که در عصر امیر دوست محمد خان مردی در کابل پیدا شد موسوم به محمد عظیم که از نعمت زبان عاری و سخن به اشاره میگفت. اسلاف محمد عظیم اکنون [سال ١٣٣٣] در کابل حیات دارند و اغلب ذکور شان لال اند. (محمد سرور ابکم) یکی از شاگردان اینجانب که در سال ١٣١٠ در (مکتب صنایع مستظرفه کابل) تحصیل میکرد کواسۀ استادی مرحوم میباشد.
اولین تصویر امیر دوست محمد خان و چند تصویر از شهزاده ها و دودمان سلطنت به قلم همین استاد است. او همیشه در زیر آثار قلمی خود که اغلب آنها توسط مداد (قلم پنسل) و رنگ آبی (واتر کلر) رسم گردیده، (محمد عظیم ابکم) امضا مینموده است.      
امیر عبدالرحمن خان که توجه مخصوصی به فن نقاشی داشت و اکثر جوانان دربار مانند میرزمان الدین خان و میریار بیگ خان و غیره را به تحصیل این فن گماشته بود.  قصر های زیبای مانندی کوتی باغچه ارگ شاهی ، قصر زرنگار و بوستانسرا یادگارهای این زمان است. استاد میرحسام الدین نقاش دربار [امیر عبدالرحمن] شهرت بسزایی داشته مُرَقَعات زیبا، قلمدانهای نفیس و تصاویری روی دیوار های قصر های فوق الذکر از قلم این استاد باقی مانده و چند نمونه ای کار او فعلاَ [سال ١٣٣٣] در موزیم کابل موجود میباشد.
غلام محمد خان [استاد غلام محمد میمنگی] که از دودمان میر های میمنه بود نیز نظر به دستور امیر در جمع شاگردان این استاد فن شامل گردید. غلام محمد خان استعدادی سرشاری از خود در فن نقاشی نشان داده در اصول نقاشی غربی ذوق مفرطی داشت.
رسیدن داکتر (جان گری) انگلیسی که چند تصویری از او در میان تصاویری امیر عبدالرحمن خان در کابل باقیست بیشتر او را به سبک غربی گرویده ساخت. هر قدر آثاری که از مرحوم غلام محمد خان باقی مانده مانند آثاری (کمال الملک ایران) نقاش دربار نصرالدینشاه به سبک و اصول غربی میباشد. او در دربارهای امیرعبدالرحمن و امیر حبیب الله خان نقاش سلطنتی و خیلی محترم شمرده میشد.
استاد غلام محمد خان در سال ١٩۲١ سفری به اروپا مخصوصاَ آلمان نموده و فن لیتوگرافی را در آنجا آموخت. بعد از عودت لقب اعزازی (پروفیسوری) به ایشان عطا گردیده در کابل (مکتب صنایع نفیسه) را تاسیس کرد. در این مکتب رشته های رسامی، تزئین (تذهیب) نجاری و قالین بافی را بشاگردان میآموختند. در آنجا علاوه بر استادان داخلی که یکی از آنها مرحوم (خلیفه علی احمد) شاگرد استاد میر حسام الدین بود، عده ای از استادان خارجی مانند (فرخ) از ترکیه (ماسترعبدالعزیز) و (ماستر دین) از هند و سه نفر معلمین قالین بافی ایرانی نیز موجود بودند. این مکتب در وقت حیات مرحوم پروفیسورغلام محمد و بعد از وفات شان یعنی در ١٣١۲ که اینجانب [استاد عبدالغفور برشنا] سِمَت مدیریت آنرا داشتم پیشرفت قابل توجه نموده، شعبه های لیتوگرافی، مهندسی، قماش بافی، معماری، مجسمه سازی،کاشی کاری، سرامیک و خیاطی .علاوه بر شقوق سابق برآن افزوده شده و عده از آلمانی ها نیز به حیث معلم در رشته های مهندسی، نجاری، لیتوگرافی و خیاطی تدریس می نمودند و یکهزار و هفتصد شاگرد در آن مکتب سرگرم تحصیل بود. فارغ التحصیلان این مکتب به تمام ولایات مملکت تقسیم گردیده و امروز در اغلب ولایات مملکت مکاتب صنعت، حرفه و پیشه در تحت اثر همین شاگردان از طرف وزارت معارف تاسیس گردیده و احتیاجات مملکت از قبیل ابنیه اساس البیت (فرنیچر سازی) رنگمالی و نقاشی، قالین، گلیم و شطرنجی بافی برآورده میشود.
محمد ظاهر شاه پادشاه افغانستان به نسبت عشق و علاقه مخصوصی که به صنایع مستظرفه داشته، دلچسپی خاصی از خود به سبک بهزاد نشان میدهد. ایشان شخصاَ مهارت بسزایی در نقاشی داشته اوقات فراغت خود را به ترسیم و تذهیب تابلوهای بس نفیس به اصول مکتب کلاسیک عصر بهزاد صرف مینمایند که چند اثر زیبای از قلم شان در کتابخانه شاهی نیز موجود است.
نقاش جوان و مینیاتور ساز مستعد همایون اعتمادی فعلاَ در قصر شاهی مصروف کار بوده و از الطاف شاهانه برخوردار میباشد.
فن کاشی سازی و نقاشی به روی کاشی در هرات بیشتر از همه جا پیشرفت میکند و بنا های قدیم مانند مسجد جامع (مقبره خواجه عبدالله انصاری) مقبره مولانا جامی، فخر رازی که به مرور زمان خراب و منهدم گشته اند دوباره به شکل سابق ترمیم و کاشی کاری آن تجدید گردیده اند که بر قشنگی و زیبایی این شهر زییا و تاریخی میآفزاید. فن قالین بافی نیز روز بروز در پیشرفت و ترقی بوده شکل دیزاین و رنگهایی پخته آن در بازار های خارج شهرت بسزایی کسب نموده است.
در اخیر میخواهم مقاله خود راجع به فنون ظریفه در افغانستان را به مقوله یکی از استادان بزرگ آلمان (یوهان ولفگنگ گویته) خاتمه دهم "بهترین شاهد ترقی ثقافت در یک قرن و زمان صنعت مستظرفه آنست".
  
ماخذ: سالنامه 1333

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر