۱۳۹۳ آبان ۱۱, یکشنبه

آیا تیوریها حقایق را تعغیر میدهد؟

نوشتۀ محمود فارانی
آیا تیوریها حقایق را تعغیر میدهد؟
صحبت امروز را با این سوال شروع میکنیم و پاسخ آن را از خوانندۀ عزیز میخواهیم.

تشریح بیشتر مسله این است که آیا داشتن طرز تفکری بخصوص در ادراک (واقعیت های بیرون از ذهن) ما موثر است؟ و آیا علاقۀ قبلی به برخی از نظریات و دلبستگی به اصول و اساسات معین در تکوین "نظریات" بعدی نقشی دارد و آیا عقاید آیندۀ ما در شعاع معتقدات گذشته رنگ نمی گیرد؟ این سوال یک مشکل بزرگ علم معاصر است و یکی از معضلات گیچ کننده برای جستجوگران حقیقت در ظلمات طبعیت؟
مسله را در مثال باید توضیح کرد. یک مثال در این مورد "بیماری" است. امروز دو گروه از دو زوایۀ نظر به این پدیده نگاه می کنند. عدۀ معتقدند که منبع اکثر بیماری ها روان انسان است. وقتی روح ضعیف شد تن برای استقبال بیماری آماده میشود. به عبارت دیگر زمانی که روان سلامت خود را از دست بدهد بدن هم بیمار میشود. به باور این دسته بسیاری از بیماری ها از روح سرچشمه میگیرد. این امراض از ژرفای نفس می آید و در جسم ظهور می کند و از اینرو بهترین راۀ درمان اینست که روح را تقویت کنند، سلامت روح را اعاده نمایند تا تن، درستی خود را باز یابد.
حالا توجه بفرمایید گروهی که با این عقیده گرویده اند به همین شیوه امراض را تداوی  میکنند و تا اندازۀ کافی موفق هم هستند. این مکتب مخصوصاُ در دو دهۀ اخیر در مغرب زمین پیروان زیادی پیدا کرده و اطبا و دانشمندان بیشماری به دروازۀ آن روی آورده اند. طبیبانی که از چارۀ بیماری ها به شیوۀ های دیگر عاجز مانده اند دانشمندانی که ریشۀ امراض را در سلول و حجره نیافته اند و به این نتیجه رسیده اند که باید علت بیماری را در ماورای سلول ها جستجو کنند، جایی که سلول ها از آنجا فرمان میگیرند. خلاصه در نفس و بالاخره در فکر. فکر که همان روان است یا نمیرخی از روان که برای ما شناسا است. یا قسمتی از روان که ما با آن در تماس استیم.
پیروان این مکتب معتقدند که باید نخست مرکز بیماری را در اندیشه بیمار بمباردمان کرد تا استراتیژی های دیگر فزیکی به نتیجه برسد.
اما گروهی دیگر به این نظر اند که همه انفعالات روانی زادۀ دگرگونی های جسمانی است. ضعف های روانی مولود نارسایی های ارگانیک است. حتی بیماری های روحی معلول بیماری های جسمی است. مختصر این که این مدرسه طبی کاملاَ در قطب مخالف مکتب اول قرار دارد و به سوی بیماری از نقطه مقابل آن مکتب حمله میبرد. دو نکته در اینجا جالب است. نکته اول این که هر دو مکتب از دو راه مختلف و مخالف به یک نقطه میرسند و بسیاری از امراض را تداوی میکنند.
نکتۀ دومی و مهم و مورد بحث این است که هر دو گروه طبق نظریات خویش از تجربیات خویش نتیجه میگیرند. در یک آزمایشگاه و در زمینۀ یک بیماری معین دو طبیب از دو دسته مختلف قبل الذکر هم آهنگ با عقیدۀ خویش متناسب با پرنسیپ ها واصول عتقادی که قبلآ در ذهن شان گرد آمده از "عملیات" خود نتیجه میگیرند. به تعبیر دیگر "نتایج" تجارت آزمایشگاهی در همان خطی سیر میکند و همان منحی ای را می پیماید که آغاز آن در ذهن او رسم شده است. رویهمرفته  نتیجه نظریه را تعقیب میکند.
باز هم یک مثال میتواند موضوع را خوبتر توضیح بدهد. در انگلستان دو مسلول را به دو شیوه زیر تداوی گرفتند. تداوی شماره یک با اعتقاد به روان آغاز شد و طبیبی که از گروۀ اول مداوا را به عهده داشت او همه انواع ادویه را کنار گذاشت و فقط با نیروی تلقین و رژیم غذایی به درمان مریض ادامه داد. حالات روانی مریض هر روز با وسایل دقیق سنجیده شده ثبت می گردید و به همین ترتیب اوضاع بدنی او نیز به شدت زیر نظر بود و تحولات حاصل ثبت میشد. نتیجه این بود که هر قدر بیمار به زندگی امیدوار میشد به همان اندازه بدن او نیرو می گرفت و به همان پیمانه که او به تندرستی خویش مطمین میشد به همان اندازه ارگانیزم فزیکی او کسب قوت و سلامت می کرد.
اما طبیب دومی بدون توجه به روان مریض، عامل توبرکلوز را با ادویه مورد حمله قرار داد و با فرستادن دارو به مراکز تجمع مکروب ها آنها را درهم کوفت ونابود کرد. از این گذشته با قبول تیوری " ثقل " یا تیوری "حرکت طبیعی" بشر دو هزار سال تمام هبوط و سقوط اجسام را تعبیر کرد ! و حالا با پذیرش تیوری جاذبه باز هم این پدیده تعلیل میشود. تیوری جاذبه به این علت گفتیم که نظریات جدید فزیکی که زادۀ انقلاب نسبیت است اخیراَ پایه های جاذبه نیوتنی را به لرزه در آورده است.
از نیوتن یاد کردیم، این مطلب تداعی شد که نیوتن وقتی برای تحقیقات مستقیم در طبیعت از چهار دیوار مدرسه ها بیرون رفت و در یک روستای دور افتاده انزوا اختیار کرد جز قلم و کاغذ هیچ کتابی با خود نبرد. زیرا او از این می ترسید که مبادا "نظریات دیگران" "ادراک" او را زیر شعاع بگیرد و او را در راهی که پیش گرفته گمراه کند : راۀ شناخت طبیعت.
دکارت هم "شک" معروف خود را پیشنهاد میکند. او میگوید محقق باید بدون توجه به نظریات دیگران خودش مستقیماَ با پدیده ها طرف شود تا حقایق را دریابد. چه این قضیه مسلم است که دلبستگی به مشتی از تیوری ها ذهن را به صورت خود کار طوری عیار می کند که از آزمایش ها به نفع آن تیوری ها نتجه بگیرد.  به کلماتی دیگر علاقه به یک تیوری یک "شبه عشق" است و از قدیم هم گفته اند که عشق چشم را کور می کند. همان طوری که یک عاشق عیب معشوق را نمی بیند، فردی که معتقد به یک فلسفه است نیز خلا های آن را نمی تواند مشاهده کند وکور کورانه در پی آن میرود و هر پدیده و هر حادثه و هر عملیه ای را چنان می پندارد که گویی بر وفق آن فسلفه اتفاق می افتد و گاهی هم خود شخصاَ دست به کار های میزند که تیوری مطلوب را یاری کند و به این ترتیب از واقعیت ها فاصله می گیرد و به بیراهه می افتد.
حکایتی جالب در این مورد است که باید ناگفته نماند. (پیازی سمیت) منجم معروف انگلیسی معتقد بود که سازندگان اهرام در ستاره شناسی نبوغی خارق العاده داشتند و در این علم بسیار پیش رفته بودند. (پیازی سمیت) "عقیده" داشت  مصریان قدیم در ساختن اهرام مصر اندازه های حیرت آوری را به کار برده اند که این اندازه ها همه مظهر اطلاعات نجومی شگفت انگیز روحانیون مصر باستان است. (سمیت) ماهها در درون اهرام اعتکاف کرد و مخصوصاَ جزئیات هرم بزرگ (خئوپس) را با دقت اندازه گیری نمود و در سال 1864 اعلام داشت که میان اندازه های هندسی هرم و اندازه های نجومی روابطی عجیب وجود دارد. از جمله گفت که "محیط قاعده برابر با نیم دقیقه عرض جغرافیایی در کشور مصر است". یا مثلاَ "ارتفاع هرم مساوی است با یک ملیاردم حصۀ فاصلۀ زمین تا آفتاب...".
این اندازه ها را اگر درست توجه بفرمایید بسیار پوچ و بی اساس است زیرا این رابطه را میتوان میان ابعاد میزکار شما و فواصل نجومی نیز "برقرار" کرد. در حالی که نجاری که در شوربازار زندگی میکند و این پنجره را ساخته است اصلاَ از علم نجوم آگاهی ندارد. پس رابطه چگونه بهم میرسد؟ از این قرار : که مثلاَ طول پنجره یک متر و شصت سانتی است  والبته عددی است و فاصله ای است و تصادفاَ فاصلۀ زمین تا خورشید هم معلوم است (البته برای شما و نه برای نجار) یا قطر منظومۀ شمسی هم معلوم است (باز هم برای شما). حالا شما کاری که می کنید این است که می سنجید 160 سانتی متر برابر با چندم حصۀ قطر منظومۀ شمسی است و آنگاه این افتخار را به نجار می بخشید و میگویید که او آنقدر در نجوم وارد است که در ساختن پنجرۀ خانه ها ابعاد و فواصل نجومی را مراعات می کند.
کاری منجم انگلیسی (پیازی سمیت) بی شباهت باین نبود؟ او اعداد ریاضی و فواصل هندسی را از اهرام میگرفت و با جرام پیوند میداد یعنی میان آنها و ابعاد نجومی رابطۀ خلق میکرد که این تناسبات زادۀ نبوغ روحانیون مصر کهن است. در حالی که این همه مولود عقیده و علاقۀ او به آن ورحانیون گمنام و ناشناس بود و یا هم نتیجۀ عشق به تیوری ای که (سیمت) بدان گرویده بود.
اما بزنگاۀ داستان (سمیت) در اینجاست که روزی یکی از شاگردان او بیخبر وارد (هرم خئو پس) شد و دید که استاد دیوار سنگی کفشکن را سوهان میزند و میخواهد آن را برابر با اندازۀ بسازد که موافق به نجوم بازی او باشد و تیوری او را تائید کند !
ولی با این هم آیا تیوری ها وعقاید جز زوائد هستند و باید آنها را از صحنۀ اندیشه طرد کرد؟ و آیا میشود بدون چراغ تیوری در ظلمت طبیعت پیش رفت؟ و آیا هر انسان می تواند مانند دکارت خود دست به آزمایش همه پدیده ها و همه واقعیت ها بزند و کار را حتی از انکار وجود خویش شروع کند؟ آیا دکارت خودش موفق بود؟ و بالاخره آیا این فرصت برای همه میسر است؟ یا باید از تجربیات و تیوری های قبلی با همه احتمالات منفی آن رهمنایی جست؟
من در این مورد فقط "اعتدال" را پیشنهاد می کنم. حد متوسط ترکیب را که آخرین راۀ حل در فلسفۀ معاصر است. یعنی باید از "چراغ تیوری" و "چشم خود" هر دو کار گرفت و حقایق را شناخت. دیگر همانطوری که در آغاز صحبت عرض کرده بودم پاسخ این پرسش ها را از شما میخواهم؟
محمود فارانی




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر