۱۳۹۳ آذر ۱۶, یکشنبه

تصادفاتی که به اکتشافات انجامید

یک سفر از قبل برنامه ریزی نشده و یک لابراتور درهم و برهم (الکساندر فلیمنگ Alexander Fleming) بیولوژیست را در راۀ کشف و ساختن داروی پنسلین که برای از بین بردن مکروب ها خیلی موثر است کمک نمود.

(الکساندر فلیمنگ Alexander Fleming) یک دانشمند محقق و پژوهشگر برجستۀ اسکاتلندی بود. یگانه مشکلی که او داشت این بود که ندرتاَ به تمیز کردن لابراتوری که او در آن کار می کرد، می پرداخت.
او در جریان جنگ جهانی اول زمانی که به عنوان یک افسر وظیفه انجام می داد مشاهده کرد که چگونه تعداد زیادی سربازان به دلیل عفونت زخم ها جان های شان را از دست میدهند. به همین دلیل او در سال ١٩٢٨ سرگرم مطالعۀ باکتری (استافیلوکوک Staphylococcus) بود و همیشه آرزو می کرد تا بتواند داروی را کشف کند که باکتری ها را از بین ببرد.  
(الکساندر فلیمینگ) در ماۀ اگست سال ١٩٢٨ به یک سفری از قبل برنامه ریزی ناشده پرداخت و طبق معمول لابراتورش را به همان حالت درهم و برهم رها کرد و رفت. در میان سایر چیز های که او روی میز لابراتوار فرآموش کرده بود، چند دانه گیلاس حاوی (استافیلوکوک) نیز بود. زمانی که (الکساندر فلیمینگ) از مسافرت برگشت متوجه شد که یکی از آن گیلاس ها مکروبی شده و "پوپنک" بسته است. اما نکتۀ جالب این بود که باکتری ها یا مکروب ها از اطراف همان محل "پوپنک زده" به طوری عجیبی ناپدید شده بودند. (الکساندر فلیمینگ) فوراَ دست به کار گردیده موضوع را تحت مطالعه قرار داده متوجه شد که همان ساحه ای که پوپنک بسته است موادی را تولید میکند که باکتری ها را از بین میبرد. به این ترتیب تلاش او برای کشف اداویۀ که بتواند باکتری ها را از بین ببرد به پایان رسید و او توانسته بود این چنین ادویه ای را کشف کند.
(الکساندر فلیمینگ) توانست به ارتباط همین کشف اش در سال ١٩٤٥ جایزۀ نوبل در بخش طب را نیز از آن خود سازد.
به جای کاشف (DNA) فرد دیگر افتخار کشف آن را بدست آورد
از آن جایی که داکتر (فریدریک میشر Fridrich Miescher)  با مشکل شنوایی سردچار بود نمی خواست زیاد با بیماران روبرو شود و به همین دلیل نامبرده بعد از ختم تحصیل به کار های پژوهشی و تحقیقاتی پرداخت. او علاقۀ زیادی به بیماری های انساجی داشته بنداژ های مستعمل و خون آلودی را که از یک شفاخانه بدست می آورد در لابراتور به دقت مورد مطالعه قرار می داد.  او توانست با مطالعۀ چرک و ریم که در روی بنداژ های مذکور موجود بود، کرویات سفید خون را شناسایی کند. نامبرده همچنان توانست بعداَ در سال ١٨٦٩ مقداری اندکی یک نوع اسید را در داخل حجرات خون شناسایی نماید که بعداَ او آن را (اسید نوکلئیک Nucleic acid) نامید. (فریدریک میشر) به زودی متوجه شد که اسید مذکور نه تنها در داخل حجرات خون بلکه در میان انواع زیاد دیگر حجرات نیز موجود میباشد.  این کشف او آنقدر حایر اهمیت بود که مدیر شکاک لابراتوار تقاضای اجرای دوبارۀ این آزمایش را نمود. به همین دلیل اعلام نتیجۀ این " کشف دوران ساز" مدت دو سال را در برگرفت.
متاسفانه (فریدریک میشر) نمی دانست که آنچه را که او کشف نموده (DNA) یا عامل موثر در وراثت انسان میباشد. این دانشمند سویسی قبل از آن که آزمایشات اش را به پایۀ اتمام برساند در سن ٥١ سالگی چشم از جهان بست.
بعداَ (البریشت کسل Albercht Kossel) آلمانی که یک متخصص کیمیا بود توانست در سال ١٩١٠ جایزۀ نوبل را در بخش طب برای کشف (DNA) بدست آورد. در واقع آنچه را او انجام داده بود این بود که ترکیبات کیمیاوی اسید نوکلئیک را که قبلاَ (فریدریک میشر) کشف نموده بود، ثابت سازد.
سنگی که معمای زبان هیروغلیف را فاش ساخت
در سال ١٧٩٩ عساکر ناپلیون کار ساختن یک قلعه را در شهر (رشید) یا (Rosetta) در کشور مصر آغاز کردند. آنها خیلی به راحتی دیوار های قدیمی شهر را ویران می کردند تا از سنگ های که در آن دیوار ها به کار رفته بود در ساختن قلعۀ مورد نظر شان استفاده نمایند. روزی این عساکر فرانسوی متوجه سنگی صیقل شده ای که روی آن علامات مبهم و دشوار فهمی نیز حک شده بود، گردیدند. سنگ مذکور به صورت عاجل به قاهره فرستاده شد و در آنجا پژوهشگران و دانشمندان تائید کردند که سربازان فرانسوی کشفی بی نظیر و بی بدلیلی را انجام داده اند. در اثر مطالعات و تحقیقات مشخص گردید که علامات و رسم الخط مبهمی که روی آن سنگ حک شده بود در واقع یک متن است که به سه زبان مختلف یعنی زبان یونانی کهن، زبان دیموتیک (Demotic) [ که شکل انکشاف یافتۀ زبان هیروغلیف است] و همچنان به زبان هیروغلیف نوشته شده است. دو زبان اخیر الذکر یعنی دیموتیک و هیروغلیف در طی سده های اخیر برای بشر مرموز و مبهم باقی مانده و بشر از خواندن آنها عاجز مانده بود در حالی که خواندن زبان یونانی کهن برای دانشمندان کاری دشواری نبود.
بدین ترتیب اکنون پژوهشگران این فرصت را یافته بودند که با مقایسه کردن آن قسمت متن که به زبان یونانی کهن نوشته شده بود، زبان های هیروغلیف و دیموتیک را نیز بخوانند.
به این ترتیب معمای زبان هیروغلیف در سال ١٨٢٢ توسط (Jean Francois Champollion) حل گردید.

زنی شیر فروش که باعث گردید تا یک مرض کشنده از بین برود
یک زن شیرفروش به داکتر (ایدوارد جنر Edward Jenner) زمانی که او کودکی بیش نبود گفته بود که  او که هرگز به مرض چیچک مبتلا نخواهد شد زیرا او بیماری (Cowpox) که یک شکل خفیف بیماری چیچک است را گذشتانده است. حرف های آن زن سال ها توجه (ایدوارد جنر) را به خود مبذول داشت و به همین دلیل زمانی که او تحصیلاتش را به پایان رسانیده بود خواست در این مورد مطالات بیشتری را انجام دهد. روی همین دلیل او خواست ببیند به چه تعداد از افرادی که (Cowpox) را گذشتانده اند به مرض چیچک مبتلا شده اند. در نهایت او به این نتیجه رسید که شخصی که شکل خفیف بیماری چیچک، یعنی (Cowpox) را گذشتانده باشد وجودش هم در برابر (Cowpox) و هم در برابر چیچک معافیت پیدا کرده مصون بوده است.
اما برای این که او توانسته باشد این تیوری اش را در عمل ثابت کند در سال ١٧٩٦ مقداری از باکتری (Cowpox) را داخل وجود یک کودک هشت ساله تزریق نمود. هر چند کودک مذکور بعد از سپری کردن یک تب خفیف دوباره صحیتیاب شد اما (ادوارد جنر) هنوز کارش تمام نشده بود. نامبرده بعد از سپری شدن چند ماه مقداری از باکتری (Pox) را داخل وجود همان کودک زرق نمود. خوشبختانه پسرک مذکور این آزمایش را موفقانه سپری کرد و به این ترتیب حرف های همان زن شیر فروش را که (جنر) در کودکی شنیده بود، درست ثابت شد. اما برای این که (جنر) بتواند قناعت همکاران شکاک خود را فراهم کند وادار شد تا این تجربه را بالای کودکان زیادی از جمله بالای کودک یازده ماهۀ خودش نیز اجرا نماید.
قابل یادآوریست که برای ارجگذاری آن زن شیرفروش، (جنر) اسم این کشف خود را (واکسین) گذاشت که از کلمۀ لاتین (Vacca) گرفته شده و به معنی (گاو) می باشد.
آسمان ابرآلود شعاع رادیواکتیف را برملا ساخت
روزی (اندری بیکرل Henri Becquerel) فزیکدان [فرانسوی] در سال ١٨٩٦ مقداری کمی اورانیوم را بالای یک صفحه [فلم عکاسی] گذاشت و از اطاقش خارج شد. هدف او از این کارش این بود تا شعاع آفتاب بالای اورنیوم بتابد و باعث ایجاد تشعشعات در آن گردیده و بعداَ این تشعشعات روی صفحۀ عکس [فلم عکاسی] چاپ یا ضبط گردد. اما حسب تصادف در همان روز هوا آفتابی نبود و به همین دلیل (اندری بیکرل) نیز اورانیوم و فلم عکاسی را از روی میز برداشته آنها را در داخل یک بکس و روی هم گذاشت. روز بعد زمانی که او عکس را چاپ کرد متوجه شد که اورانیوم بدون آن که در معرض نور آفتاب قرار گرفته باشد نیز شعاع قویی (یعنی شعاع رادیو اکتیف) را از خود صادر نموده است. بدین ترتیب شعاع رادیو اکتیف حسب یک تصادف کشف گردید.
چاکلیتی که باعث ساختن (Microwave) گردید
(Percy Spencer) که یک انجنیر بود در سال ١٩٤٥ از یک فابریکۀ الکترونیک و اسلحه سازی بازدید به عمل آورد. او در این میان از دستگاۀ (Magnetorn) که در ساختن دستگاۀ رادار به کار میرود باز دید نمود. در جریان این بازدید او متوجه شد که چاکلیتی که او در جبیب خود داشت شروع به ذوب شدن نموده است. (Percy) با خود فکر کرد ممکن چاکلیت از بابت موجودیت موج های کوچک الکترو مقناطیسی در دستگاۀ (Magnetorn) ذوب شده باشد به همین دلیل او یک پاکت را که حاوی دانه های جواری بود داخل همان دستگاه نمود و با تعجب متوجه شد که پاکت مذکور آرام ـ آرام تکان میخورد و جواری های موجود در آن به (Popcorn) مبدل میشوند. این تجربه ثابت ساخت که امواج کوچک الکترومقناطیسی میتواند [ به واسطۀ گرم ساختن قطرات موجود آب در غذا] غذا را گرم سازد.
Microwave
نخستین (Microwave) دارای ١٬٥متر بلندی و ٣٥٠ کیلو گرام وزن بود.
آزمایشی ساده ای که بیماری سرطان را افشا کرد
(جورج پاپا نیکولایوا George Papanicolaou) [طبیب از کشور یونان] تعغیرات در حجرات (Guinea Pig) را در هنگام (Ovulation) یا پیدایش تخمه در تخمدان یا بیرون آمدن آن، مورد مطالعه قرار داد.
Guinea Pig
او در سال ١٩٢٣ نمونه های از ترشحات از مبهل زنان را گرفته، تحت مایکروسکوب گذاشت و خواست ببیند که آیا چنین تعغیراتی در وجود زنان در زمان پیدایش تخمه در تخمدان، نیز اتفاق میآفتد یا نه؟ در میان افرادی را که او از ایشان نمونه یا (
sample) گرفته بود زنی نیز وجود داشت  که به  سرطان دهانۀ رحم یا (Cervical Cancer) مبتلا بود. (George Papanicolaou) با تعجب مشاهده نمود که در آن نمونه یا (sample) حجرات سرطان را میتوان خیلی به وضاحت مشاهده نمود. نامبرده فوراَ به این نتیجه رسید که سرطان رحم نزد زنان را میتوان توسط یک آزمایش خیلی ساده کشف کرد. امروز این آزمایش که مخفف آن (SMEAR ) است به احترام او بنام  (Papanicolaou test) نامیده میشود.
مگس های که معمای بیماری شکر را حل کردند
در سال ١٨٨٩ دو داکتر آلمانی به نام های (Joseph von Mering) و (Oskar Minkowski) روزی مشاهده کردند که تعدادی زیادی از مگس ها در کنار بول یا ادرار یک سگ جمع شده اند. مشاهده این منظره هر دو داکتر را متعجب ساخته و در ذهن آنها این سوال را ایجاد کرد که چه چیزی باعث تجمع این همه مگس ها در کنار ادرار سگ مذکور شده است. به منظور یافتن پاسخ به این سوال، آنها ادرار همان سگ را گرفته مورد مطالعه قرار داده و دریافتند که مایع مذکور حاوی مقدار زیاد قند میباشد. به عبارۀ دیگر سگ مذکور گلوکوز را ترشح نموده که این خود علامتی مبنی بر مصاب بودن سگ به مرض شکر بود. اما این موضوع باعث تحیر و تعجب بیشتر داکتران گردید. زیرا سگ مذکور در موقع آوردنش به کلینک، اصلاَ به بیماری شکر مبتلا نبود. داکتران مذکور به خاطر آوردند که آنها چند روز قبل (پانقراس یا لوزالمعده Pancreas) سگ را از بدنش جدا ساخته بودند زیرا می خواستند بدانند که این ارگان بدن چه نقشی را در پروسۀ هضم غذا به عهده دارد.
اما اکنون دیگر (Joseph von Mering) و (Oskar Minkowski) مطالعۀ نقش (پانقراس) را در پروسۀ هضم غذا کنار گذاشته و در مقابل همۀ توجه خود را روی این نکتۀ جالب متمرکز ساخته بودند که چرا و چگونه آن سگ بعد از آن که (پانقراس) از وجودش جدا ساخته شده بود به مرض شکر سردچار گردیده است؟. به عبارۀ دیگر (پانقراس) مادۀ را ترشح میکرده که میزان قند یا شکر را در خون تنظیم میکند. البته با وجود تلاش های پیگیر (Minkowski) و (Mering) آنها نتوانستند بدانند که مادۀ کارآ و موثری را که آنها دنبالش بودند همان (انسولین Insulin) است. البته آنها بعداَ با اجرای آزمایش روی یک سگ دیگر توانستند معمای مرض شکر را حل کنند و راه را برای تحقیقات پژوهشگران در آینده برای شناسایی (انسولین) هموار سازند. [در آزمایش که آنها روی یک سگ دیگر انجام دادند، از پانقراس سگ دومی که به مرض شکر مصاب نبود مقدار انسولین را گرفته به سگ اولی که اکنون از مرض شکر رنج میبرد زرق کردند و به این ترتیب ثابت ساختند که آنچه را که آنها دنبالش بودند همین ماده (انسولین) میباشد. انسولین بالاخره توسط داکتر (فریدریک بانتینگ Fredrick. Banting)  و (چارلز بست Charles Best ) در سال های ١٩٢٠ ـ ١٩٢١ کشف گردید.]
پرازیت، تیوری (انفجار بزرگ ) را تائید کرد
دو فزیکدان امریکایی به نام های (Arno Penzias) و (Robert Wilson) در سال ١٩٦٤ خواستند یکی از بزرگترین تلسکوب های رادیویی در جهان در آن زمان را تنظیم نمایند. آنها میخواستند توسط تلسکوپ مذکور امواج رادیویی را از فضا اخذ کنند. اما آنچه باعث ناراحتی شدید آنها میگردید پرازیت ها و اخلال بود که جریان اخذ امواج رادیویی توسط تلسکوپ مذکور را خدشه دار میساخت. فزیکدان های مذکور با وجود تلاش های زیاد موفق نشدند از این ناراحتی رهایی یابند. آنها فکر می کردند دلیل این مشکل ممکن موجودیت پرندگان خصوصاَ کبوتر های باشد که در محل مذکور موجود بودند. به همین دلیل همه کبوتر های موجود در آنجا شکار گردید و متعاقباَ همه مدفوع پرندگان نیز از دور و بر آنتن  دور ساخته شد ولی با وصف همۀ این تلاش ها مشکل همچنان باقی بود.
در این هنگام یکی از همکاران آنها، این دو دانشمند درمانده را متوجه ساخت که در پوهنتون پرنستون (Princeton Univetsity) تحقیقاتی در بارۀ (انفجار بزرگ) یا (Big bang) صورت میگیرد که بر مبنای آن جهان در اثر یک انفجار بزرگ بوجود آمده است. به باور دانشمندان در پوهنتون امواج که در هنگام این انفجار بزرگ بوجود آمده بود را تا اکنون نیز میتوان توسط دستگاه های ویژه، مانند یک رادیو تلسکوپ بزرگ شنوایی نمود. این همکار (Joseph von Mering) و (Oskar Minkowski)  به این موضوع اشاره نموده گفت آنچه را شما توسط این رادیو تلسکوپ میشنوید در واقع امواجی از همان تشعشعاتی است که در هنگام (انفجار بزرگ) بوجود آمده بود و اکنون این تلسکوپ شما آن را اخذ میکند.
در یک ملاقات که بعداَ بین (Arno Penzias) و (Robert Wilson) با استادان در پوهنتون مذکور صورت گرفت نیز تائید که آنها روی یک تصادف توانسته اند "پس لرزه" های از همان (انفجار بزرگ) را شنوایی نمایند. این دو فزیکدان در سال ١٩٧٨ توانستند جایزۀ نوبل را از نیز بدست آوردند.
از مجلۀ سویدنی Världens Historia


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر