۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

وزیر و مقام وزارت در عصر غزنویان (بخش اول)

وزیر و مقام وزارت در عصر غزنویان
بخش اول
نوشتۀ : R.P Tripathi
مترجم : محمد حسن ضمیر
در بین موسسات غیر عربی آنچه در تشکیلات اداری حکومت های اسلامی گنجانیده شده است بعضی از آنها مانند وزارت، خیلی دلچسپ است.
اموی ها رسم گذشتۀ عرب ها را که در وقت ضرورت به اوامر و رهنمایی مشیرانی از نژاد خود اطاعت و اعتماد می کردند را به همان رسم قدیم ادامه داده و به موسسۀ وزارت اعتنا و توافقی نکردند.
مگر عباسیان نسبت این که با خراسانیان (یعنی مردم افغانستان) [منظور برمکی های بلخی است. مترجم] نزدیک و در تماس بودند و با طرز تفکر آنها آشنایی داشتند، این موسسه یعنی وزارت را پسندیدند.
چون سیستم حکومت عباسیان مطلقه بود آنها یک تعداد زیاد مامورین را بوجود آورده و آنها را تحت ادارۀ یک وزیر قرار دادند. در تحت حمایت عباسیان، وزیر به اندازۀ یک مامور مقتدر در دولت گردید که بعضاَ خود خلیفه را هم تحت شعاع میگرفت.
قانوندان های اسلامی وزیر را یک دوست صمیمی و نائب خلیفه می پنداشتند. از روی نوشته های ماوردی (Mawardi) چنین بر میاید که مقام وزارت از روی حیثیت و صلاحیت به دو درجه تقسیم میشد. در درجۀ اول وزیر کسی بود که خلیفه تمام قدرت و صلاحیت خود را به او واگذار میشد و به این مناسبت هم او را وزیر تفویض میگفتند. او به حیث نمایندۀ خلیفه هر کاری را که میخواست با قدرت انجام میداد و حتمی نبود که برای انجام امری که او لازم میداشت به منظوری و تصویب خلیفه انتظار بکشد. تنها چیزی که باید میکرد این بود که امام را از اجرات خود مطلع سازد.
چون او صلاحیت تام و قدرت نامحدود داشت لازم می افتاد که واجد آن اوصافی باشد که داشتن آن برای یک خلیفه حتمی و لازمی شمرده میشد. او در تقرر مامورین هر گونه صلاحیت داشت ولی نمی توانست آن عده از مامورینی را که از طرف خلیفه به کاری گماشته شده بودند، عزل نماید.
در درجۀ دوم وزیر کسی بود که آن را وزیر تنفیذ میگفتند.
قدرت و صلاحیت او محدود و مشخص بود. او صلاحیت نداشت از خود پالیسی طرح کند و یا هر کاری را که بخواهد به مسوولیت خود انجام دهد. او وظیفه داشت تنها اوامری را به منصۀ اجرا گذارد که از طرف خلیفه به انجام آن موظف شده بود. هر چند در امور مالی دست های او بسته نبود ولی نمی توانست که اعلان جنگ دهد و یا قرارداد صلح ببندد. مامورین عالیرتبه را عزل و یا نصب کند و یا هم از خرانۀ دولت امر مصرف دهد.
حقوقدانان اسلامی به این باور بودند که از وزیران درجه اول نباید بیش از یک نفر در عین زمان وجود داشته باشد. علتش هویدا است و آن این که وجود دو وزیرِ همپایه از درجۀ اول در یک زمان مشکلاتی خلق میکرد. مثل این که دو خلیفه در عین زمان وجود میداشت.
اما در مورد وزیر درجه دوم وضع بدین منوال نبود. زیرا ممکن بود بیش از یک وزیر در عین زمان وجود داشته باشد. مشروط بر اینکه حدود صلاحیت هر کدام در ساحۀ کار خود شان معین و مشخص شده می بود.
نظام الملک وزیر نامدار ملکشاه برین بود که از وزیران درجه دوم وجود بیش از یک وزیر به صواب است. برای این که تمرکز قوا در دست یک نفر موجب نقصان در کار ها میگردد.
در مورد وزیران درجه دوم نکتۀ جالبی وجود دارد و آن این که حتی یک شخص غیر مسلمان نیز این مقام را داشته میتوانست.
عباسیان راجع به وزارت نظریات خاص داشتند و طوری معلوم میشود که نظر آنان بر مبنای یک تیوری سالم، سنجیده و مستقل سیاسی نبوده است.
در آن سیستمی که زمامداران در آن قدرت مطلق داشتند و هر طوری که دل شان میخواست آنرا اعمال میکردند واضح بود که وزیران درجه اول آنقدر لازم و موثر نبودند. از طرف دیگر یک زمامدار فعال و نیرومند نیز هر آن میخواست که از ارزش و اهمیت این نوع وزیر بکاهد و آن را از درجۀ اول به درجۀ دوم تنزیل دهد. در این صورت وزیر درجه اول یگانه رولی که داشته میتوانست این بود که در مواقع منازعه بین خلیفه و مردم یک سپر باشد.
از جانبی هرگاه زمامدار شخص ضعیفی می بود، وزیر درجه اول غالباَ غیرمسوول میگردید و بدون داشتن مسوولت در برابر مردم، قدرت وسیعی که این نوع وزیر به دست داشت ممکن قدرت طلبی او را شعله ور ساخته حتی خطرناک بار بیاید. به هر صورت این وضع یک نوع تحکم مطلقیت را به بار می آورد. به نحوی که دو قدرت را در یک اقلیم خلق می کرد که هر لحظه ممکن زد و خوردی بین این دو صورت میگرفت و کار های مملکت به خرابی و ورشکستگی می گرایید.
درست است که خلیفه میتوانست وزیر را برطرف نماید ولی این امر در امور انکشاف مملکت کمک نمی توانست بکند. برای این که اگر خلیفه یا امام خودش شخص فعال و نیرومند بود آنقدر احتیاجی احساس نمی کرد که یک وزیر از درجۀ اول را مقرر نماید. احیاناَ اگر خلیفه قدرت فوق العاده را به وزیر خود تفویض می کرد، وزیر از ترس این که مبادا روزی بر طرف ساخته شود از اعمال آن قدرت به مسوولیت خود اجتناب می ورزید.
اما هرگاه فرمانروا شخصی ضعیف و بی کفایتی بود او در پی آن میگردید که به دیگران اتکا کند تا نشود تحت شعاع وزیر درجه اول خود قرار گیرد. در این صورت خودش مرکز توطئه علیۀ وزیر خود قرار میگرفت. این حالت خیلی بدتر از آن بود که تصور میشود. زیرا نه تنها شالودۀ کار های حکومتی از هم می گسیخت بلکه سبب از بین رفتن خلیفه و وزیر هم میشد.
وزارت از درجۀ دوم نیز از نواقص عاری نبود. زیرا این نوع وزیر حیثیت رییس یک شعبۀ را داشت که فاقد قدرت ابتکار عمل بود و چون او از ابتکار عمل محروم ساخته شده بود این وضع احساس مسوولیت را در او فلج می کرد، به کار های خود بی علاقه می گردید و فقط به حیث یک خدمتگار ایفای وظیفه می کرد.
ولی باوجود این همه نواقص وزیران درجه دوم در تشکیلات سیاسی قرون وسطی نسبت به وزیران درجه اول مناسبتر می نمود.
وقتی سلطنت غزنه به میان آمد هر دو تیوری و موسسه وزارت به پیمانۀ وسیع به رسمیت شناخته شد. وقتی غزنه پس از دورۀ سامانی به عنوان پایتخت شناخته شد سلطان محمود یک دستگاۀ رسمی را که شایستۀ یک سلطان مقتدر و مستقل بود به میان آورد. وزیر نخستین محمود، ابوالعباس فضل بن احمد بود. او صاحب تجربیات وسیع و تحت اثر فایق و سبکتگین هر دو ایفای وظیفه کرده بود. او در فن حکومت داری مهارت تام داشت. از اینرو محمود بلادرنگ امور سلطنت و ادارۀ لشکری را به عهدۀ او گذاشت. بدین منوال ادارۀ ملکی و نظامی در حیطۀ صلاحیت او بود. چون محمود خودش یک سلطان مقتدر و نیرومند بود و معمولاَ خودش شخصاَ سپاۀ خود را تنظیم میکرد، گمان نمیرود وزیرش در این امر یعنی در امور لشکری و نظامی زیاد موثر بوده باشد.
او برای مدتی ده سال این عهده را ایفا کرد. در پایانِ کار عزلِ او بدین سبب نبود که او شخصی بی کفایتی بوده، بلکه حسادت اشراف و اعیان و امتناع او از تسلیم دادن غلامان به سلطان و غالباَ اختلاس از عواید دولت موجبات عزل او را فراهم کرده بود. البته اتهام آخرین، یعنی اختلاس او از عواید دولت بی اساس می نماید اگر چه در استبداد مامورین مالیاتی تحت ادارۀ او شک و تردیدی نیست. عاقبت الامر هنگامی که سلطان محمود دور از پایتختش در هندوستان مصروف پیکار بود، مامورین دولتی وزیرش را بی رحمانه از پای در آوردند.
وزیر دیگر سلطان محمود، ابوالقاسم احمد بن حسن المیمندی هم مدرسه و برادر رضاعی سلطان محمود بود. او شخصی بود بزرگوار، دارای ثقافت عالی و وقار که یک اداره کنندۀ لایق به شمار میرفت. نامبرده بر علاوۀ تجریاتی که شخصاَ از ادارات متقدر دولتی اندوخته و در آن خود کار کرده بود، غالباَ در امور اداری از پدرش که در دیوان سبکتگین کار می کرد تربیه دیده بود.
او نه تنها مورد پسند سلطان واقع شده بود بلکه نجبا و اعیان نیز او را دوست و گرامی می داشتند. بدین ترتیب او کار جدیدش را در یک محیط مساعد و سازگار شروع کرد و برای مدتی هژده سال از اعتماد و حمایت سلطان برخوردار بود.  او در طی این مدتی طولانی به حیث یک شخص صادق، راستکار، با کفایت، زیرک، هوشیار و صاحب نظم و انظباط شهرۀ آفاق گشت. با اندازۀ که نام او در نسل های بعدی به حیث یکی از بزرگترین وزرای عالم اسلام سر زبان ها بود.
محمود در نتیجۀ اعتمادی که به اهلیت و کاردانی و کفایت وزیرش داشت، توانست که برای مدت ها دور از پایتخت به فتوحات و جهانگشایی خود با کمال اطمینان خاطر ادامه بدهد. ولی اعتمادی بیش از حدی سلطان و داشتن قدرت برای یک مدتی طولانی احمد را کمی خودبین و خود پسند و مغرور ببار آورد. او چون خود را مورد پسند و اعتماد سلطان بازیافت به اشراف و اعیان چندان اعتنایی نکرد و به دلجویی و استمالت آنها نپرداخت. این وضع حسادت و نفرت نجبا را بر انگیخت و بدتر از همه این که خواهر سلطان نیز با آنها همنوا و هم آواز شد. آنها توطئه ای چیدند که در اثر آن موفق گردیدند وزیر را به اخاذی و اضافه ستانی و استبداد متهم سازند. در نتیجه احمد بر طرف گردید و به حیث یک زندانی به یکی از حصار های هندوستان فرستاده شد.
چنین استنباط میگردد که یکی از اوصاف وزیر در آن روز ها این بود که وی باید اهلیت دلجویی و استعانت نجبا و اعیان را نیز داشته باشد. ولی این کار آنقدر ساده هم نبود که یک وزیر بتواند هم به دولت و سلطان صادق باشد و در عین زمان نجبا و اعیان و مامورین را نیز از خود راضی نگهدارد. ولی این یک امر حتمی بود نه تنها برای یک وزیر حتی برای خود سلطان هم مصونیت شخص خودش و روش و اعمال موفقانۀ امور حکومت به اندازۀ قابل ملاحظه ای منوط و مربوط به حسن نیت و همکاری مامورین و نجبا بود. یک وزیر با آنکه ممکن بود شخص صادق و راستکار و کار کن ولایق باشد باز هم احساسات و تمایلات نجبا و اعیان را باید مطمح  نظر میداشت. دو بار مخالفت نجبا و اعیان محمود را واداشت تا وزیرانش را از خود براند و در عوض از نجبا خواست اشخاصی را معرفی کنند که شایسۀ مقام وزارت باشند. بعد از غور و مداقۀ زیاد آنها نام چهار شخص را به  حضور سلطان تقدیم کردند تا باشد که یکی از آنها را برگزیند. محمود اوصاف و خصایل هر چهار نفر را مودر بررسی قرار داد و چنین گفت : خدمات و اهلیت ابوالقاسم در امور لشکری به اندازۀ گرانمایه است که سزاوار نیست لشکر را از وجود او محروم ساخت و ابوالحسن در سلوک خود زشت و خشن است. در مورد نامزد سوم احمد، سلطان ابراز داشت که او یک شخص لایق و ورزیده است و وجودش در خورازم که یک ولایت پُر جنجال است لزوم قطعی دارد. راجع به کاندید چهارم یعنی حسنک، سلطان چنین اظهار نظر نمود که او یک شخص خاندانی و نجیب است و در امور مملکت دارای لیاقت و ذکای فوق العاده میباشد مگر متاسفانه برای کرسی عالی وزارت خیلی جوان است.
نجبا که از معرفی شخص لایقتری از اینها عاجز ماندند و خیلی هم زیرکانه درک کردند که سلطان، حسنک را نسبت به همه کس افضل و ارجح میداند و از ترس این که مبادا سلطان جمله نامزدان ایشان را رد نماید بدین جهت موقف اخیرالذکر را تایید نموده و سلطان هم وی را به مقام وزارت منصوب و منظور فرمود.
حسنک عهدۀ وزارت را تا به روز اخیر حیات سلطان محمود بدوش داشت.
پایان بخش اول


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر