۱۳۹۴ اسفند ۲, یکشنبه

نقد ستون علم

نوشتۀ محمود فارانی
انتقاد یکی از ستون های معبد علم است و بدون آن دانش سقوط میکند و اگر این تشبیه را ادامه بدهیم بدون آن سقف این معبد فرو می افتد.

نقد تا اندازۀ برای خود طبیعت هم ارزش دارد که آن را یکی از عناصر اساسی زندگی انسان قرار داده است. یکی از سه پرزۀ مهم آدمی لوامه (یعنی روان خورده گیر) است و بدین ترتیب طبیعت اندیشه ها را نخست در سرچشمۀ آن ـ در روان ـ مورد سنجش، کاوش، تحلیل، تنقید و ارزیابی قرار میدهد و سپس یعنی بعد از تصفیه در سر چشمه، آن را به بیرون تراوش میدهد. معنی باریک حرف اینست که طبیعت از بنیاد، کار خود را (مخصوصاَ در قلمرو روح آدمی) با سره کردن و نقادی آغاز میکند.
شما وقتی حرف میزنید یا سطری را مینویسید "روان خورده گیر" یا نفس لوامۀ شما به صورت خود کار حرف شما و نوشتۀ شما را نقادی میکند و بعد اجازۀ  گفتار و نگارش میدهد. لحظاتی که شما قلم در دست از پنجرۀ اتاق به افق دوردست نگاه میکنید و چرت میزنید و تردد دارید که اندیشه ای را بروی کاغذ پیاده کنید یا نکنید، در واقع در آن لحظات عملیۀ کریتیک در ذهن شما جریان دارد و شما خود اندیشۀ خود را نقد و بررسی میکنید.
اما سنجش در روان، سنجش در ذهن یک مرحله است و مرحلۀ دیگر آن ارزیابی اجتماع است. در این مرحله اندیشه یکبار دیگر در ترازو قرار میگیرد و این مرحلۀ بسیار مهمتر است.
دو مرحلۀ دیگر هم در این سلسله وجود دارد که در بارۀ آن بعداَ صحبت خواهیم کرد. عجالتاَ مرحلۀ دوم یعنی ارزیابی یک اندیشه و یک نظر در اجتماع مورد بحث است.
حرفی که از زبان سخنگویی بیرون میشود، سطری که از خامۀ نویسندۀ بر صفحۀ نقش می بندد، در معرض قضاوت جامعه قرار میگیرد و جامعه است که ارزش آن را و لغزش آن را وانمود میکند و این البته حق جامعه است. به عبارت دیگر حق هر عضو آنست که در عمل و قول (هم جامعه) خویش و یا به تعبیر مانوستر هموطن خویش اظهار نظر کند. این اظهار نظر عضو شنوندۀ جامعه در بارۀ عضو گوینده، از یک طرف اندیشه اولی را تصحیح و رهنمایی میکند و از جانب دیگر اندیشۀ دومی را تکمیل و روشن میکند و نقد از آنرو مشعلی است که در پرتو آن هر دو و بالاخره همه به پیش راه می پیمایند.
اگر موافق باشید از این ببعد دو اصطلاح فرستندۀ پیام و گیرندۀ پیام را بکار خواهیم برد (البته عوض گوینده و نویسنده و همچنان بجای خواننده و شنونده).
عضو گیرنده در اجتماع همانطوری که حق اظهار دارد حق اشتباه هم دارد. اشتباه کردن یکی از حقوق مسلم انسانی است. برخی به خاطر ترس از اشتباه اظهار نظر نمی کنند و در نتیجه همیشه در خبط و خطا میمانند. اظهار نظر و نقد سه حالت دارد: یا اینکه منتقد اشتباه میکند، یا نویسنده اشتباه میکند و یا هم هر دو اشتباه میکنند.
در حالت اولی نظریۀ منتقد با اثر برخورد با نظریۀ نویسنده در جریان گفتگو (دیالوگ) تصحیح میشود.
در حالت دومی نظر نویسنده تصحیح میشود.
در حالت سومی ممکن است هر دو به یک نتیجۀ سومی و یا به یک نظریۀ ثالث برسند و بدین ترتیب نظر هر دو تصحیح گردد.
اما اگر رابطۀ نقد میان فرستندۀ پیام و گیرندۀ پیام برقرار نشود امکان دارد نویسنده به لغزشی خود پی نبرد و از تصحیح خواننده بهره نگیرد و امکان دارد خواننده به نظریۀ اشتباه آمیز خود معتقد بماند و اندیشه درست نویسنده را غلط پندارد و یا هم هر دو در تاریکی بمانند.
آری برق حقیقت از تصادم اندیشه ها می جهد. وقتی دو اندیشه متضاد در برابر هم قرار گرفت خواهی نخواهی به یک "سنتز" منتهی میشود.  به همین دلیل است که منطق جدلی و مناظره را بهترین شکل بحث خوانده اند. شیوۀ مکالماتی صحبت را روشنگر حقیقت شمرده اند و گفته اند "واقعیت دختر گفتگو است". در روش دیالیکتیک یا به عبارت ساده تر در شیوۀ بگو ـ بشنو این مجال میسر میشود که ایده ها در برابر یکدیگر نهاده میشوند و در نتیجۀ تقابل و تضاد آنها، برهم نهادی به میان می آید.
"برنهاد"، "برابر نهاد" و "برهم نهاد" کلماتی است که در زبان دری برای "تز"، "انتی تز" و "سنتز" وضع کرده اند.  به همین علت افلاطون بحث های فلسفی خود را در قالب گفتگو ها میریزد. او در کلیه نوشته های عمیق و زیبای خود موضوعی را میان دو یا چند نفر مطرح میکند و آن را به شکل گفتگو دنبال میکند. مثلاَ در آغاز اثر بزرگ خویش "جمهوریت" موضوع عدالت را میان سقراط، تراسیماکوس، آدیمانت و گلاوکن طرح میکند. تراسیماکوس از ظلم دفاع میکند و سقراط در نقش مدافع عدالت صحبت می نماید و دیگران نیز نظر میدهند و نظریات دو طرف اصلی دیالوگ را تقویه تردید تشکیل و تایید میکنند.
رویهمرفته افلاطون تشخیص کرد که شکل دیالوگ (گفت و شنید دو یا چند نفر) برای تشریح موضوع و جستجوی حقیت به مراتب بهتر است از مونولوگ (یعنی سخن گفتن یک تن که تنها خود سخن بگوید و خود بشنود).
جهان طوری ساخته شده است که یک تن نمی تواند بر آن احاطه داشته باشد. یک شخص نمی تواند حتی یک جسم را در یک آن "کاملا" ببیند. ساختمان چشم آدمی به شکلی است که وقتی شما به سیبی نگاه می کنید همه ابعاد یا به عبارت دیگر همه جوانب سیب را نمی توانید ببینید. هرگاه قسمت سرخ، محل ورودِ نگاه و مورد نظر تان باشد ناچار می گویید سیب سرخ است. اما در همین لحظه ناظر، تماشاگر و بینندۀ دیگری که از جانب مقابل شما به همان سیب نگاه میکند و نظر او بر پهلوی سبز سیب می افتد حاضر خواهد بود سوگند بخورد که سیب سرخ نه بلکه سبز است.
اصطلاح "زاویۀ نظر" و "اختلاف نظر" همین حالت را افاده میکند. از اینرو تعبیر "اختلاف نظر" به معنی خصومت و عداوت نیست بلکه این اصطلاح یک تعبیر علمی و ارزنده ایست که هر دو طرف را تبرئه میکند و هر دو نظریه  را ارزش میدهد تا به واقعیت برسد و به این ترتیب حقیقت رنگ سیب از ترکیب هر دو نظر بدست آید.
البته درک "گرۀ سیب" طوری که میدانید سهل و ساده است اما در مورد کرۀ زمین که خود ما بر سطح آن قرار داریم کار اندکی مشکلتر میشود. البته در مورد دایرۀ بزرگ منظومۀ شمسی که محیط خارجی آن را مدار (نیپتون) آخرین سیارۀ خورشید تعین میکند وضع از اینهم دشوارتر است. خلاصه ادراک طبیعت لاینتاهی از عهدۀ یک انسان ساخته نیست. پس به همین دلیل باید دیگران را حق انتقاد و اعتراض داد. زیرا ممکن است حقیقت در آن انتقاد نهفته باشد و یا به کمک آن انتقاد، بدست آید.
اگر انتقاد گالیله نمی بود و اگر او بر "هیئت بطلیموسی" انگشت انتقاد نمی گذاشت واقعیت کرویت زمین بی پرده نمی شد و اگر گالیله نجوم بطلیموس را بی چون و چرا می پذیرفت و زمین را مرکز نظام شمس میشناخت امروز بشر نمی توانست پای از کرۀ زمین بیرون نهد و آهنگ فتح ستارگان کند.
در همین سلسله انتقاد مفهوم جالب دیگری نیز دارد. انتقاد عکس العمل یک اندیشۀ زنده است. افکار مرده و نظریات بی روح و سخن های یک نواخت و کهنه و نوشته های مونوتون و مکرر هرگز عکس العمل (یا در اینجا بهتر است عکس القول بگوییم) تولید نمی کند. تنها حرف های تازه و ابتکاری و نظریات غیر متعارف و غریبۀ غیرعادی و فوق عادی است که جنجال به راه می اندازد.
رویهمرفته درعمق واقعیت، فلسفۀ انتقاد، دنباله یک اندیشه ایست که در مغز های دیگر تسلسل می یابد و حلقۀ تسلسل تکاملی یک تیوریست. بدین ترتیب انتقاد که انعکاس اندیشه است اصلاحگر است. نویسنده ای که انعکاس اندیشۀ خود را در آئینۀ انتقاد نبیند، نویسندۀ بیچاره و قابل ترحمی است. نویسندۀ که صدایش در خاموشی گم شود و انعکاسی ایجاد نکند محکوم به فرآموشی است و بالاخره نوشته ای را که جامعه با سکوت استقبال کند تاریخ به سینۀ خود راه نمیدهد.
البته انعکاس لازم نیست که همیشه مثبت باشد. نویسنده نباید تنها صله آفرین بخواهد. بلکه باید شهامت پذیرش نفرین را هم داشته باشد و این در واقع آفرین ها و تجلیات همان ارزیابی جامعه است. انعکاسات مثبت و منفی نمایشگر پروسس ارزیابی است و نشان میدهد که جامعه در کار استفاده از یک حق مسلم خود است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر